معنی معتقد و مومن

حل جدول

معتقد و مومن

مذهبی


مومن و معتقد به مذهب

مذهبی


مومن

باخدا، باایمان

عربی به فارسی

مومن

با ایمان , معتقد , بیمه گر , یزدان گرای , معتقد بخدا , خدا شناس , موحد , خدا پرست

مترادف و متضاد زبان فارسی

مومن

باایمان، بادیانت، پارسا، پرهیزگار، دیندار، گرونده، متدین، متقی، متورع، مذهبی، مسلمان، معتقد،
(متضاد) کافر


معتقد

باورمند، عقیده‌مند، باایمان، مومن، موقن، گرونده،
(متضاد) بی‌اعتقاد، منکر

فارسی به عربی

معتقد

مومن

فرهنگ فارسی هوشیار

مومن

باور دار گرویده (اسم) کسی که بخدا و رسول ایمان آورده دارنده ایمان با ایمان برویده گرویده جمع: مومنون مومنین: اگر مومن بود او را رزق دهد در دنیا و مزد بزرگوار در آخرت. گرونده به خدای تعالی، قبول کننده شریعت، دیندار و متدین


مومن نهاد

باور سرشت برویده نهاد آنکه فطره مومن است مومن سرشت: این هیون هین و این جمل مومن نهاد موم سرشت لین را گناهی نیست. . .


معتقد

گرونده و اعتقاد کننده و یقین نماینده اعتقاد دارنده و باور کننده

لغت نامه دهخدا

معتقد

معتقد. [م ُ ت َ ق َ](ع اِ) آنچه بدان اعتقاد داشته باشند. مورد اعتقاد. عقیده. ج، معتقدات.(از یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و معلوم گشت که سخن ایشان فاسد است و معتقد ایشان باطل.(کشف الاسرار ج 2 ص 537). از اصول و فروع معتقد ایشان استکشافی کنم.(کلیله و دمنه). شمه ای از آنچه در کتابهای ایشان مسطور است از معتقد و مذهب ایشان... نوشته شد.(جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 39).

معتقد. [م ُ ت َ ق ِ](ع ص) گرونده و یقین کننده.(آنندراج)(از منتهی الارب). اعتقاد دارنده و باورکننده و گرونده و گرویده و یقین کننده و ایمان آورنده.(ناظم الاطباء): اولاً لشکر آن مرتضی که باشند شیرمردان فلیسان باشند و سپاه سالاران در عابش و... معتقدان در رشقان.(کتاب النقض ص 475).
گر معتقدتر از تو شنیدیم هیچ میر
پس اعتقاد رافضیان رسم و سان ماست.
خاقانی.
بر کافه ٔ معتقدان خدمت و صادقان مودت فرض عین است که بر مبشران این سعادت عظمی به تهنیت خانها نثار و ایثار کنند.(منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 71).
خوردن برای زیستن و ذکر کردن است
تو معتقد که زیستن از بهر خوردن است.
سعدی(گلستان).
تلخ است پیش طایفه ای جور خوبروی
از معتقد شنو که شکر می پراکنند.
سعدی(کلیات چ مصفا ص 449).
معتقدان و دوستان از چپ و راست منتظر
کبر رها نمی کند کز پس و پیش بنگری.
سعدی.
من معتقدم که هر چه گویی
شیرین بود از لب شکربار.
سعدی(کلیات چ مصفا ص 473).
من نه آنم که ز جور تو بنالم حاشا
بنده ٔ معتقد و چاکر دولتخواهم.
حافظ.
چه مولانا در فنون آداب... عدیم النظیر... است خصوصاً در علم دینی و در مهارت و در بحث آن بالای اعتقاد هر معتقدی است.(تاریخ قم ص 4).
- معتقد شدن، گرویده شدن.(ناظم الاطباء). اعتقاد پیدا کردن. دل بسته شدن:
متفق می شوم که دل ندهم
معتقد می شوم دگربارت.
سعدی.
- معتقد گردیدن(گشتن)، معتقد شدن:
معتقد گردد از اثبات دلیل
نفی لاتدرکه الابصارش.
خاقانی.
و رجوع به ترکیب قبل شود. || چیز سخت و درشت.(آنندراج). هر چیز سخت و صلب.(ناظم الاطباء). || ثابت.(آنندراج). ثابت دردوستی.(ناظم الاطباء). || آنکه کسب می کندزمین و آب و مال را.(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). و رجوع به اعتقاد شود.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مومن

باورمند

کلمات بیگانه به فارسی

مومن

باورمند

فرهنگ فارسی آزاد

معتقد

مُعتَقَد، (اسم مفعول اِعتِقاد) آنچه که مورد اعتقاد باشد چه دینی چه اخلاقی و چه سیاسی و غیره، عقیده،

معادل ابجد

معتقد و مومن

756

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری